سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ


نماز عید فطر 1394، عکس از حسین کامشاد

هرسال، کشیک فوق‌العاده‌ی عید فطر حسرت شرکت در نماز عید باشکوه حرم را بر دلمان می‌گذاشت. امسال، نشستن زائران در مسیر بست شیخ حر عاملی هم‌زمان با برخاستن ندای «الصلوة! الصلوة!» توفیق اجباری به وجود آورد تا ما هم در همان صف‌ها به نماز بایستیم.

یادم آمد که چند سال پیش بعد از نماز عید، در رواق امام‌خمینی(ره) با همسرم به نماز ایستادیم: من جلو و او پشت سر. بعد از نماز هم بلند شدم و دو خطبه‌ی نیم‌دقیقه‌ای مهمانش کردم!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ یکشنبه 94/4/28 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


چشم برزخی ندارم، ولی آن‌شب به‌تجربه دیدم که بارگاه علی‌بن‌موسی‌الرضا علیهماالسلام فرودگاه فرشته‌هاست.

فقط فرشته‌ها می‌توانند بی‌دغدغه یک دل سیر زیارت کنند:

نه به دست‌شویی احتیاج پیدا می‌کنند تا مجبور باشند صدها متر دور بزنند و تازه با صف‌های طولانی روبه‌رو شوند.

نه بچه‌ای دارند که وسط مراسم بهانه بگیرد و مجبورت کند جایی را که در صحن انقلاب به‌زحمت گیر آورده بودی، مفت از دست بدهی.

نه پیر و زمین‌گیر می‌شوند تا از ترس نیازپیداکردن به دست‌شویی اصلاً حرم نیایند!

 

بیست‌وسوم ماه رمضان مثل هر موسم پرازدحام دیگر، آینه‌ی مشکلات پرشمار زائران برای زیارتی آسوده‌خاطر بود.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ یکشنبه 94/4/28 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


بست شیخ حر عاملی، زیر سایه‌ی نقاره‌خانه‌ی بی‌نوا به احترام شب بیست‌وسوم ماه رمضان، پررفت‌وآمدتر از همیشه بود. شب‌زنده‌داران بیداردل نه خودشان از مراسم چیزی می‌فهمیدند و نه می‌گذاشتند دیگران بهره‌مند شوند. بازار برخورد محرم‌ونامحرم هم که بماند. هرچه هم تذکر می‌دادیم که توی صحن انقلاب جا نیست، توی کَتشان نمی‌رفت.

دست‌آخر، با این عبارت راهنمایی‌شان کردم شاید به‌شان بربخورد:

«عزیزان بفرمایید! نامحرم به اندازه‌ی کافی هست! بفرمایید شب قدر گناه کنید!»




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ یکشنبه 94/4/28 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

مرحوم مهدی دهقان، خادم کشیک سوم عصر بخش ارشاد برادران حرم مطهر رضوی

- چقدر پسر خوبی بود. ولی راحت شد بنده‌خدا. خیلی مریضی کشید.

مرحوم «مهدی دهقان» را می‌گفتند؛ هم‌کشیک محجوب و عزیزمان که دست اجل او را به بهانه‌ی سرطان از میانمان برد. خادمی بی‌حاشیه، ساکت، خادم.

سر سفره‌ی افطار آخرین کشیک ماه مبارک رمضان، یواشکی به بچه‌ها گفتم: «خدا رحمتش کنه. واقعاً راحت شد. حداقل از فوق‌العاده‌ها که راحت شد!» از بعضی کشیک‌های فوق‌العاده‌ی بی‌مورد، مثل فوق‌العاده‌ی صبح روز بعد از عید فطر! یا فوق‌العاده‌ی بیست‌ویکم ماه رمضان، ساعت 5 تا 6 صبح!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ یکشنبه 94/4/28 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


وقتی امام‌رضا علیه‌السلام بخواهد به کسی غذای حضرت بدهد، کلاً از یادت می‌برد که از پارسال، متولیان حرمش همان چهار افطاری ماه رمضان را هم از بچه‌های ارشاد دریغ کرده‌اند. کاری می‌کند که به علی‌اصغر کلاس‌ششمی و پدرومادرش، هم‌کوپه‌ای‌هایت در قطار تهران‌مشهد، قول غذای حضرت بدهی. کاری می‌کند که مادر بیمار علی‌اصغر حس شفا را بچشد.

*****

علی‌اصغر و پدرش از صبح دو بار تماس گرفته بودند و بالاخره برای بعد از نماز مغرب قرار گذاشتیم. تازه در حرم و بعد از اختلاط با سیّد هم‌کشیک یادم آمد که از افطار حضرت خبری نیست. خدایا چه کنم؟ قول داده‌ام به‌شان!

ولی گویا امسال کَرَم آقایان گل کرده بود، چون به هرکدام از بچه‌ها دو دعوت‌نامه‌ی افطاری صحن هدایت دادند برای روز پنجشنبه. ولی علی‌اصغر و خانواده‌اش که تا پنجشنبه نمی‌ماندند!

- دعوت‌نامه‌های پنجشنبه‌ات را به من بده و درعوض، امروز غذای حضرت ببر.

امام‌رضا علیه‌السلام برنامه‌ها را طوری ردیف کرده بود که خانواده‌ی سیّد همان روز مهمان افطاری صحن هدایت باشند.

حالا به جای یک غذایی که قولش را داده بودم، دو غذای حضرت در دست‌های علی‌اصغر بود.

در همین حال‌وهوا:

معجزه 1




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ پنج شنبه 94/4/4 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه



گشت‌وگذار خادمانه‌ام در قطعه‌ی 10 - دور آب‌نمای غربی صحن جامع - تقریباً به روبه‌روی بست شیخ بهاء رسیده بود که آقای زائر عزیزی با ادب تمام پرسید: «ببخشید! دستشویی کجا می‌تونه باشه؟»

ناگهان حس ویراستاری‌ام گل کرد. توی دلم شروع کردم به بدوبیراه گفتن که: «آخه «کجا می‌تونه باشه» یعنی چی؟ خُب راحت بگو کجاست.»

نزدیک بود جواب بدهم: «جای خاصی نمی‌تونه باشه!» ولی حرفم را قورت دادم و مؤدبانه راهنمایی‌اش کردم.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 94/3/4 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

دخترکوچولو داشت با کفش‌های سوتک‌دارش از صحن هدایت می‌گذشت. دست چپش در دست مادر بود و در دست راست، مُهر نسبتاً بزرگی را گرفته بود تا شاید در حرم به سبک کودکانه‌ی خودش نماز بخواند. با شکلات به طرفش رفتم. تا شکلات را گرفت، مهر را به مادر داد و شروع کرد به وررفتن با آن هدیه‌ی شیرین.

به بعضی از ما نباید شکلات بدهی آقا! بدهی، حولسمان پرت می‌شود؛ مُهر را که هیچ، خود نماز را هم کنار می‌گذاریم و دیگر خدا را بنده نیستیم ها!

در همین حال‌وهوا:

شکلات

شکلات مطمئن

شکلات تلخ

تذکر شکلاتی

چند تُن توفیق!

دیدی آقای من را؟




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 94/1/25 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


گفتم غیرتی‌اش کنم تا شاید هم خودش عقب‌تر برود و هم دخترش که مرز تکلیف را حداقل دو-سه سالی رد کرده بود، مرزش را با من رعایت کند. چند ساعت مانده به تحویل سال 1394، بست شیخ حر عاملی(ره) را برای نماز مغرب‌وعشا بسته بودیم و ملت، بی‌توجه به خواهش‌های مکرر ما، همچنان فشار فیزیکی و روانی وارد می‌کردند که از سد عبور کنند.

 - حاج‌آقا! لطف کنید عقب‌تر وایستید. به‌خدا این دخترخانوم شما به من نامحرمه ها!

- کی گفته نامحرمه؟ مثل خواهرت می‌مونه!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 94/1/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


عکس از hajj.ir


دخترکوچولو با آن چادر سفید گلدارش آن‌قدر ناز شده بود که نتوانستم در اولین کشیک موظفی سال 1394 شکلاتی مهمانش نکنم. در ورودی رواق امام خمینی(ره) به خدمت زائرانی ایستاده بودم که در شب شهادت مادر ارباب، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، خود را مشتاقانه به مجلس روضه‌ی مادر می‌رساندند:

کوچه‌ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی

وای بر ما! ز رخ مادر ما می‌گویی

حال‌وهوای فاطمیه، صحنه‌ی برخورد با دخترک چادری را در ذهنم به روضه کشاند:

اصلاً چادر احترام می‌آورد. حرمت دارد. نسبت به چادری‌ها باید حریم نگه داشت. مبادا غباری به چادر نشیند. چه برسد به این‌که چادر بانویی خاکی شود؛ چه برسد به این‌که کسی سر چنین بانویی داد بکشد؛ چه برسد به این‌که به او سیلی بزند!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 94/1/4 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

زیارت جامعه کبیره

 

آخرین جامعه‌ی 1393 را هم‌کشیکم پیشنهاد کرد، خدود دو ساعت پیش از تحویل سال نو. جامعه‌ی کبیره‌ای که پس از خواندن زیارت عاشورا، روضه‌خوانمان شده بود:

«وَ ذَلَّ کُلُّ شَیءٍ لَکُم»؛ همه‌چیز ذلیل شماست. همه‌چیز در مشت شماست.

حتی تیر سه‌شعبه‌ای که به‌سوی گلوی شیرخوار حمله‌ور شده بود، ذلیل شما بود. اشاره می‌کردید، به راهی دیگر می‌رفت و جگرتان را پاره‌پاره نمی‌کرد. از کمان که رها شد، از شما اجازه می‌گرفت: «اَ اَدخُلُ یا حُجَّةَ اللهِ؟»

شما اجازه دادید که فرونشست بر گلوی شیرخوار!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 94/1/4 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم