سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ


بالای برگه‌ی تعیین‌پاس نوشته شده «محل پُست: باب‌السلام غربی». اگر بعضی چیزها غربی‌اش بد است، باب‌السلام، غربی‌اش عالی است. باب‌السلام غربی یعنی کنار ورودیِ صحن آزادی از سمت پایین‌پای حضرت؛ جایی که سلام‌های پی‌درپی رو به ایوان‌طلای صحن نو به‌نیابت از ملتمسان دعا، لذت خدمت را دوچندان می‌کند. جایی که در این ایام، به دو تابلوی «شمس‌الشموس» و «فاطمة‌المعصومة» در دو سوی درهای کوچک و دو تابلوی «اللّهم کُن لِوَلیّک...» و صلوات خاصه‌ی امام رضاع) در دو سوی درِ بزرگ آراسته شده است.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ چهارشنبه 93/6/19 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


با لبخند و شکلات به‌طرف زوج جوانی رفتم که عاشقانه لب حوض غربی صحن جامع رضوی نشسته بودند و داماد دست چپ را دور گردن تازه‌عروسش انداخته بود. داماد دست راستش را پیش آورد. گفتم: «نه دیگه! با اون‌یکی دستت بگیر!» لبخندی زدند و مشکل حل شد.

در همین حال‌وهوا:

چند تُن توفیق!

شکلات

شکلات مطمئن

شکلات تلخ

دیدی آقای من را؟




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/6/18 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

پسرکوچولو با خواهر و مادرش داشتند از محدوده‌ی قطعه‌ی 10 - دور آب‌نمای غربی صحن جامع رضوی - می‌گذشتند که نوازش چوب‌پر و طعم شکلات متبرک را تقدیم او و خواهرش کردم.

مادر به پسرکوچولو گفت: «به حاج‌آقا گفتی خسته نباشید؟» پسربچه رو به من کرد و با لبخند گفت: «مَقله باشی!» هرچه مادر می‌گفت «بگو خسته نباشید»، او باز با شیطنت حرف خود را تکرار می‌کرد «مقله باشی» و می‌زد زیر خنده!

شاید در زبان او «مقله باشی» معادل یک عالمه دعای خیر بود. خدایا ما را مقله کن!

پ.ن.

ایام دهه‌ی کرامت و اعیاد میلاد امام رضا و خواهر بزرگوارشون حضرت فاطمه‌ی معصومه سلام الله علیهما رو با تأخیر و عذرخواهی خدمتتون تبریک می‌گم. باز هم گرفتاری‌های زندگی و فشردگی خدمت در این ایام. در زیارت‌ها و خدمت‌های این ایام به یاد همه‌ی دوستان بودم. برای جبران مافات، تا چند روز آینده، ان‌شاءالله روزانه به‌روز خواهم کرد.




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ دوشنبه 93/6/17 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه


درددل‌های سوپ‌آشام به گوش هرکس نرسیده باشد، به گوش امیرالمؤمنین(ع) رسیده بود، چون وقتی بعد از مراسم احیای شب بیست‌ویکم برای تعیین پاس به آسایشگاه رفتیم، ژتون‌های سحری منتظر بودند تا نوکران حضرت را پس از یک سال، بر سر سفره‌ی مهمان‌سرا بنشانند.

در دلم به حضرت عرض کردم: «این که زور پدرتان امیرالمؤمنین(ع) بود؛ تا ببینیم زور خودتان چقدر است!»




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/5/14 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

سوپ‌آشام؛ این موجود عجیب‌وغریب برای به دست آوردن غذای خود باید با مشکلات زیادی دست‌وپنجه نرم کند. به‌جز زندگی روزمره، او پذیرفته که هفته‌ای چند ساعت را افتخاری بگذراند و در مقابل کار خود هیچ‌گونه غذایی دریافت نکند، حتی در اوج تشنگی و گرسنگی. البته در گذشته‌ی نه چندان دور، او از غذایی دل‌چسب بهره‌مند می‌شده که غالباً آن را هم به هم‌نوعان خود می‌داده است. اما این روزها مجبور است پس از چهار ساعت کار مداوم، برای گلو تازه کردن در هنگام غروب، به آب‌وآتش بزند تا شاید اندکی سوپ برای آشامیدن! به دست بیاورد. (عکس 1).  دنبالم بیا...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت

به‌تاریخ سه شنبه 93/4/24 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

آقای مهربانمان امام رضا(ع) که هم? میراث مدینه را به خراسان آورده است، روزی دست دل‌ها را گرفت و به مدین? سال‌های اول هجرت برد؛ به مسجدالنبی(ع)، پای روایت امیرالمؤمنین علی(ع):  دنبالم بیا ...


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: مناسبت‌ها

به‌تاریخ چهارشنبه 93/4/11 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

در تاب‌وتب فتنه اسلام‌هراسی
امشب شب قدر است اگر قدر شناسی

امشب که همه تشنه، همه تشنه دیدار
دیدار دو تیم برزیل و کرواسی

میلاد منجی موعود، امام حیّ زمانه، مهدیِ فاطمه - سلام الله علیهما - مبارک باد.




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ جمعه 93/3/23 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

اَه! کجا موندی؟ یک ساعته این‌جا معطل‌ام! مگه نگفتم قرارمون...؟

این جملات را زیاد در حرم می‌شنوم، وقتی که زن و شوهری با هم برای بعد از زیارت قرار گذاشته‌اند و حالا، آقا منتظر خانم مانده است.

ولی مورد شب میلاد امیرالمؤمنین(ع) کاملاً فرق داشت. ورودی مسجد گوهرشاد از بست شیخ بهایی، سراغ خانمش را می‌گرفت که در ایوان طلای صحن آزادی با او قرار داشت. راهنمایی‌اش که کردم، با خوش‌حالی فوق‌العاده‌ای گفت: «آقا خیلی ممنون! این بزرگ‌ترین هدیه‌ایه که امروز به من دادید. اگه حاج‌خانوم رو پیدا نمی‌کردم...»

یاد آن مردهای غرغرو افتادم؛ مردهای پرجذبه! مردهای مرد! اگر مردهای زن‌ذلیل «زی‌ذی»‌اند، لابد این آقا «زی‌زی‌ذی» بود، یعنی «زیادی زن‌ذلیل»!

آدم این‌قدر زن‌ذلیل؟! آن‌هم یک روز قبل از روز مرد؟!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/2/23 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

- حَج‌آقا! شوما چه‌قدر می‌گیرید این‌جا وای‌می‌ستید؟

- هیچ‌چی.

- هیچ‌چی که نیمی‌شِد!

- خُب ما هفته‌ای یک روز افتخاری می‌آیْم و روزهای دیگه هرکسی شغلی داره.

- آهان! گفتم هیچ‌چی که نیمی‌شِد!

به نظر شما این گفت‌وگو - بارها و با همین عبارات - بین من و زائران کدام شهر صورت گرفته است؟!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/2/2 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه

 

حسرت این‌که «کاش می‌شد بشکنم»، کامم را حسابی تلخ کرده بود. دنبال فرصتی بودم تا بتوانم در اولین لحظات سال 1393 مهربانی‌ام را به زائران بهاری هدیه دهم.

با پایان مراسم ویژه‌ی تحویل سال نو، موج زائران به‌سوی خروجی‌ها سرازیر شد. نزدیک باب‌الرضا(ع) ایستاده بودم و زائران را با «عیدتون مبارک، زیارتتون قبول، خوش اومدید»، «حجاب، لبخند، صلوات فراموش نشه» و... بدرقه می‌کردم که یادم آمد فرصت مناسبی است برای شیرین کردن کام زائران و کاستن از آن حسرت. شکلات‌های پرشمار شب عید در چند لحظه نصیب زائران شد و من ذوق کرده بودم از شیرین‌کاری خودم. این شادی چند لحظه‌ای بیشتر دوام نیاورد، وقتی‌که یادم آمد چطور چند شکلات، ویروس غفلت را در میان آن‌همه زائر منتشر کرد و آنها را بی‌توجه به محرم و نامحرم، به‌طرف دست پرشکلات من کشاند. باز هم من ماندم و تلخیِ این حسرت که کاش باعث این اختلاط نشده بودم!




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خاطرات خدمت
به‌تاریخ سه شنبه 93/2/2 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم